تنها ...
ای دل ! فردا تجلّی کامل عشق را کربلا نشانمان می دهد ... فردا حسین ، عطشان به دیدار معشوق می رود ... نه نه دل ! اشتباه نکن ! عطش حسین ، عطش آب نبود که عطش وصل معشوق بود و بس ... گمان نکن حسین رفت تا ما برایشان مشکی بپوشیم و برای لب های تشنه شان اشک بریزیم . نه ! حسین رفت تا عاشقی را یادمان بدهد ... فردا زینب تمام هستی اش را نثار معشوق می کند ... و چه هستی ای بالاتر از حسین ... عباس را هم که خودت بهتر می دانی ...
ای دل ! فردا ، همه ی دریا ها در حسرت این عشق می سوزند ... و خورشید از شرم این عشق ، قطره قطره آب می شود ...
دل من ! تو خودت خوب می دانی که آن 72 عاشق از کدام باده اینچنین مست بودند که همه فریاد شده بودند : بهای وصل تو گر جان بود خریداریم ...
کربلا ، عجب عشقبازی ای ببیند فردا ... آسمان ، انتهای نگاه عجب عشاقی شود فردا ... و خدا ، عجب عاشقانی را بخرد فردا ...
دل من ! دوستی می گفت نمی داند حسین عاشق تر است یا زینب ؟ تو چه فکر می کنی ؟ اصلاً عشقشان در ذهن من و تو می گنجد که بخواهیم با هم قیاسشان کنیم ؟ ... یا نه ! مگر نه این است که قدر عشق را فقط معشوق می داند ؟ پس من و تو را چه به قیاس عشق حسین و زینب ؟
ای دل ! فردا را هیچ وقت فراموش نکن ... لا اقل تو که ادعا می کنی در حسرت عشق می سوزی ، فردا را هیچ وقت فراموش نکن ... فردا ، روز عشقبازی عاشقان است ... عاشقانی چون حسین و عباس و زینب ...